چپ رادیکال و مسئله سرنگونی و انقلاب کارگری
در نقد دیدگاههای حمید تقوائی
سیاوش دانشور


آخرین مطلب رفیق حمید تقوائی منتشر شده در انترناسیونال ۲۱۰ با عنوان "چپ، انقلاب، و ویژگیهای جنبش سرنگونی در ایران"، به نحو بسیار روشنی محتوا و جوهر مشترک دیدگاه های چپ رادیکال را منعکس میکند. مسئله این نیست که مثلا در حزب حکمتیست عملا بحث انقلاب مرحله ای وجود دارد و در حزب کمونیست کارگری نفی تئوری مراحل به انطباق عملی سرنگونی و انقلاب منجر شده است. نتیجه واحد هر دو و پراتیک متناظر بر آن مهم است؛ نتیجه ای که سرنگونی برایش حرف اول و آخر است و پراتیکی که از سازماندهی جامعه و جنبش کارگری و تامین رهبری در قلمرو جامعه ناتوان است. نتیجتا هر دو و هر کدام به مصلحت سیاست خود، بنیادها و نگرش و متد انتقادی کمونیسم مارکسیستی منصور حکمت را کنار میگذارند و حزبی را میسازند که پاسخگوی این سیاستها باشد. این دیدگاهها اجتماعا توسط تحرک سوسیالیسم کارگری و جنبش کمونیسم کارگری نقد شدند و به این اعتبار ضرورتی برای نقد مجدد نداشتند. هدف این یادداشت تکرار این نقدها نیست، نکته اینست که این نظرات با عنوان "کمونیسم کارگری" طرح میشوند و ضروری است نشان داده شود که کمونیسم کارگری اختلاف اساسی با این دیدگاهها دارند.
متد تفسیر گرا و مشاهده گر
تحلیل جامعه و طبقات و نقد طبقاتی توسط رفیق تقوائی مبتنی به یک مجموعه فاکت در یک سیر رشد یابنده خطی است. متدولوژی ایشان اینست که با دو خبر و فاکت تحلیل میسازد و روند تعریف میکند. ظاهرا میتوان روی چند فاکت مشخصات اساسی جامعه و جدال طبقاتی را تحلیل و کشف کرد و براساس آن سیاست و استراتژی تبئین کرد! گویا جامعه انباری است که در آن تجارب و نطفه های حرکت انتقادی پس انداز میشوند، جمع میشوند، و در یک رشد خطی و در یک سیر بهم پیوستن و تعمیق شونده به پدیده سومی تبدیل میشود. در این سیستم فاکت نشان حقیقت است. بقول عامیانه مشت نمونه خروار است! به همین اعتبار تعدد فاکتها نشان اثبات حقانیت یک روند است. حقانیتی که با قدرت خود را اثبات میکند و به بستر اصلی و بدون اما و اگر تبدیل میشود و لاجرم بطور جبری خود را دیکته میکند! در این متد اگر کسی بتواند نشان دهد که فاکتها نادرست اند، و یا مکان مورد نظر تحلیلگر را ندارند، کل این سیستم فرومیریزد.
از حکم همیشگی حمید تقوائی و مجددا تاکید شده در این مطلب آخر شروع کنیم؛ "جامعه و جنبش سرنگونی هر روز به چپ میچرخد". دلائل؛ خواندن سرود انترناسیونال در خاوران، مراسمهای روز کودک، اعتصاب واحد و اعتصابات کارگری، مراسمهای ۸ مارس و ۱۶ آذر ... و مورد آخر فراخوان زندانیان سیاسی و مقابله با اعدام. این موارد علی القاعده، هر انسان کمونیست سهل است، هر فرد چپگرا را به وجد می آورد. اشانتیونی از درجه سازمانیابی و ظرفیت سازمانیابی و سطح اعتراض و تمایلات انتقادی و سیاسی است. اما اگر کسی بگوید که فلان حرکت علیرغم فداکاریها و ابراز وجودش شکست خورد و فعالینش همه یا دستگیر و یا فراری شدند، و یا اعلام کند درجه سازمانیابی و میزان تحرکات چپگرایانه و آزادیخواهانه کنونی هنوز شاخصی برای تشخیص تناسب قوای طبقاتی به نفع چپ نیست، و مهمتر، در تعیین سیاست و تاکتیک کمونیستی این روش میتواند مهلک و خطرناک باشد و طبقه کارگر و جامعه هنوز فاقد حداقل سازماندهی پایه ای برای یک تهاجم برای عقب راندن کل راست و حکومت اسلامی اند؛ چنین فردی "انکار کننده" واقعیات اجتماعی میشود! "شکست طلب" است! به راست آوانس میدهد! یا راسا راست است. برای چپ رادیکال بحث این نیست که نبض جامعه چگونه میزند، سوالات اساسی که میتواند جامعه و طبقات اجتماعی را قطبی کند کدامند، فاکتها در این متن چه جایگاهی دارند، میزان و توان تشکل و سازماندهی طبقه و جنبشهای اجتماعی کدامند، نقاط مساعد و نامساعد برای پیشروی کدامند، اولویت نیروی کمونیستی چیست، نیروی کمونیستی و انقلابی چگونه میتواند وضعیت را بهم بریزد و امر تغییر را عملی کند؟ برای این دیدگاه جامعه و تلاش طبقاتی در یک روند زنده و دینامیک و انتقادی- پراتیکی تبئین نمیشود، بلکه چند فاکت روند محتوم را تعیین کرده اند! نیروها و آکتورهای سیاسی در این روند محتوم گویا وجود ندارند! گویا طبقات اجتماعی و جنبشهای معین و مشخص با معضلات واقعی روبرو نیستند! و به همین اعتبار استنتاجات سیاسی و تشکیلاتی و تاکتیک و استراتژی برده این مجموعه فاکت و مشاهده و جمع جبری آنها هستند! هم فاکت و هم تعدد فاکت بیان حقیقت و اثبات حقیقت است! آینده را هم بناچار تعمیق فاکتهای سالهای گذشته در انبار متدولوژی و سیاست چپ رادیکال میسازد! بنابراین تاکتیک معنی اش را عملا از دست میدهد. استراتژی چیزی نیست جز روند رشد یاینده همین اعتراضات، بهم پیوستن آنها، و به قولی "بهم پیوستن جویبارها و تبدیل شدن به دریای انقلاب"! ظاهرا هیچ فاکتور سیاسی، سوال سیاسی، آکتور سیاسی، نمیتواند این روند محتوم انباشت فاکت به سرمایه انقلابی را دچار بحران و معکوس شدن روند کند! بسیاری موضوعات مانند تعرض به راست، سازماندهی روی زمین واقعی، اتکا به جنبش طبقاتی و رفع موانع آن و غیره لازم نیستند. آنچه که مهم است سرنگونی است که امروز چپ و انقلابی شده و ظاهرا جنبشهای دیگر اجتماعی همگی جزئی و زیر مجموعه ای از این جنبش اند! این متد در بهترین حالت فویرباخیسم محض است. متدی است تفسیرگرا، مشاهده گر، امپریست و جویای حقیقت خویش! لذا تداوم همین روند و آبیاری این زمین توسط تبلیغات و آکسیون به محصولات بیشتری از فاکت خدمت میکند و "انسانهائی که ریگی به کفش ندارند" باید باور کنند! ناکافی دانستن آن معادل "ریگ به کفش داشتن" است!

چپ،انقلاب، جنبش سرنگونی و چپ رادیکال
ترم "چپ" و رابطه اش با انقلاب دیدگاهی عمیقا تمام خلقی و مخدوش است. میتوان از جناح چپ جامعه حرف زد، میتوان از جناح چپ بورژوازی حرف زد، میتوان از جناح چپ در جنبشها و احزاب حرف زد. اما چپ بطور کلی مدتهاست که هیچ مفهوم متعینی ندارد. کاراکتر سیاسی و اجتماعی این چپ قابل تبئین نیست. بویژه با مباحث کمونیسم کارگری و نقد منتهاالیه رادیکالیزاسیون چپ سنتی و غیر کارگری دیگر چپ به مفهوم رایج در احزاب اردوگاهی معنی ندارد. انقلاب در ایران و به زبان قدیمی در عصر سرمایه داری جهانی تنها میتواند انقلابی کارگری باشد. انقلاب کارگری انقلابی سازمانیافته و آگاهانه و محصول یک تلاش اجتماعی و طبقاتی و نقد مارکسی وضعیت موجود است. انقلابی است که در متن ورود جامعه به دوران تلاطم انقلابی میتواند شکل بگیرد. نه "چپ" ها علی العموم خواهان انقلاب کارگری اند و نه هر تحول میلیتانت در جامعه "انقلاب" است. این ترم می آید تا انقلاب و سرنگونی و استراتژی انقلاب کارگری بهم بافته شود و خود را از شر بحث تئوری مراحل خلاص کند. اما حقیقت بزرگتری را انکار میکند؛ سوسیالیسم کارگری را بعنوان جنبش و رگه ای در جنبش طبقاتی که نقد معینی به نظام موجود دارد، سر و سامان دادن به این خط انتقادی در کل جنبش طبقاتی و به این اعتبار کل جامعه را کنار میگذارد. در عوض سرنگونی طلبی را رنگی چپ و انقلابی میدهد. سرنگونی طلبی و سیر مشاهدات و نمونه ها خود به "بچه انقلابی" تبدیل میشود که بناچار به انقلاب تحول می یابد و راهی دیگر برویش باز نیست! بگذارید از دهان حمید تقوائی بشنویم؛   
"هنوز انقلابی در جریان نیست، جامعه در حال انقلاب نیست اما ساکن و راکد هم نیست. مردم از این حکومت متنفرند، خواهان سرنگونی آن هستند و مدتهاست در حرکات اعتراضی شان این تمایل و گرایش خود را نشان داده اند. جنبش سرنگونی انقلاب نیست اما حرکت مداومی است که تنها میتواند به انقلاب منجر شود".
تناقض اول؛ به سر تئوریهای تاکنونی و تاکیدات همیشگی چه آمد؟ "انقلابی که در حال شکلگیری است"، "جنبش سرنگونی یگ جنبش انقلابی است"، "انقلاب ایران" و غیره که به وفور در ادبیات و قطعنامه ها و سخنرانیها تکرار شده است؟ اگر هنوز انقلابی در جریان نیست، تکلیف این جنبش سرنگونی و انقلابی چی میشود؟ و اگر جنبش سرنگونی انقلاب نیست – که من هم میگویم انقلاب نیست- چطور در تداومش تنها میتواند به انقلاب تبدیل شود؟ چرا نمیتواند به سرنگونی منجر شود و انقلاب نباشد؟ چرا نمیتواند سرنگونی توسط یک مجموعه اعتصاب و قیام کارگری و سازمانیافته صورت گیرد؟ چرا نمیتواند سرنگونی آغاز انقلاب در ایران باشد؟ چرا ضرورتا و جبرا جنبش سرنگونی تنها میتواند به انقلاب منجر شود؟ و اگر جنبش سرنگونی تنها میتواند به انقلاب منجر شود چه ضرورتی برای سازماندهی انقلاب کارگری وجود دارد؟ آیا انقلابات متفاوتی را مد نظر دارید؟ تفاوت بحث حمید تقوائی از نظر متد و ارزیابی با بحث منشور سرنگونی کورش مدرسی تقریبا هیچ است.
تناقض دوم؛ این "بچه انقلاب" یعنی حرکت سرنگونی خواهانه که تنها میتواند به انقلاب منجر شود، یعنی وجود یک انقلاب در حال جریان. همانطور که قبلا بارها گفته اید. پس چرا "هنوز انقلابی در جریان نیست"؟ حقیقت اینست که انقلاب سیر خطی ندارد. خبر نمیکند. بچه ای نیست که رشد میکند. انقلاب با فعالیت و نقد انقلابی یکی نیست. انقلاب ضرورتا همان سرنگونی نیست. انقلاب یک حرکت و زلزله اجتماعی است. دست شما نیست. به اراده من و شما خلق نمیشود. اینکه نیروی انقلابی و طبقات اجتماعی در انقلاب چه میکنند و چه باید کردشان چیست بحثی است و اینکه حرکت سرنگونی خواهانه امروز تنها میتواند به انقلاب منجر شود و ماهیتا انقلابی چپ است و کمونیسم را مستقر میکند بحثی دیگر. حقیقت اما اینست که حزب کمونیست کارگری نمیتواند سیر تهاجم رژیم اسلامی به مردم و طبقه کارگر و موج اعدامها را با تئوری انقلاب در پیچ بعدی توضیح دهد. برای انقلابی که در برنامه اش به آن تاکید شده طرح و کاری ندارد. مشغول آن نیست. برای آن آماده نمیشود. همه چیز همان سرنگونی است و باید این اوربیتالها در نظام فکری مشاهده گر به نوعی به یک آرایش برسند. در نتیجه مجددا فاکت کمک کننده است و نمونه های جدید به ما میگوید که "انکار کنندگان" "ریگی به کفش دارند"!  
" اکنون هر ناظری که ریگی به کفش نداشته باشد دریافته است  که  پروژه رژیم مبنی بر مرعوب کردن جامعه با تعرض چپ به شکست انجامیده است.  این واقعیتی است که حتی قبل از تحرک بیسابقه زندانیان سیاسی علیه اعدام و یا تجمع خانواده هائی که در گورستان خاوران با سرود انترناسیونال یاد جانباختگانشان را گرامی داشتند از زبان مقامات حکومت اعلام شد."
من هم براین باورم که پروژه رژیم برای ارعاب جامعه با مقاومت مردم روبرو شده است و رژیم اسلامی نتوانسته است مردم را "سرجایشان" بنشاند. اما برای حمید تقوائی این "چپ" که با تعرض اش حمله رژیم را شکست داده است، معلوم نیست چرا این شکست را به شکست قطعی تبدیل نمیکند و چرا ناچار شده است یا از ایران خارج شود و یا در زندان مبارزه اش را ادامه دهد! حمید تقوائی اصرار دارد بگوید مردم انقلابی اند، جنبش سرنگونی انقلابی و چپ است، این چپ هر روز رشد میکند، تا رژیم به یک قتل عام وسیع دست نزده است شکست ناپذیر است، و نتیجه میگیرد دولت احمدی نژاد و جمهوری اسلامی در این نبرد از چپ شکست خوردند. جنبش اعتراضی موجود را همان جنبش چپ و یک گام بعد همان جنبش سوسیالیستی میکند و ظاهرا پیروزی این سوسیالیسم هم با پیروزی تدریجی این اعتراض سرنگونی خواهانه متحقق میشود! متد مشاهده گر حمید تقوائی همین را میگوید؛
"جنبشی که از همان اوان شکل گیریش حزب ما آنرا جنبش سرنگونی خواند، تحولاتش را گام بگام دنبال کرد و با فعالیتها و دخالتگریهایش مستقیما بر رشد و تعمیق آن تاثیر گذاشت. این جنبش امروز رادیکالیزه شده و خصلتی کاملا چپ یافته است. و این قبل از اینکه یک حکم نظری و تحلیلی باشد یک واقعیت و مشاهده تجربی است". ..... " ما در کنگره ششم اعلام کردیم که جامعه با پرچم نقد سوسیالیستی به جنگ این حکومت میرود. آن زمان، یعنی حدود ۴ ماه قبل، استناد ما به جنبش دفاع از حقوق کودک، رواج یافتن سرود انترناسیونال در تجمعات اعتراضی، هشت مارس سرخ، بالا رفتن شعار سوسیالیسم یا بربریت در ۱۶ آذر، اول مه رزمنده کارگران و گسترش بیسابقه اعتصابات و اعتراضات کارگری بود. امروز باید جنبش آزادی زندانیان سیاسی و جنبش علیه اعدام را هم به این مستندات افزود."
به این میگویند یک دترمینیسم تمام عیار. بنابراین حمید تقوائی در مقابل مدعیان شکست طلبی جنبش سرنگونی میگوید خیر، نه فقط جنبش سرنگونی شکست نخورده است بلکه چپ تر شده و تعمیق یافته و با پرچم نقد سوسیالیستی در میدان است. رشد این جنبش تنها میتواند به انقلاب منجر شود. خصلت انقلاب هم بنا به ماهیت چپ و سوسیالیستی این اعتراضات روشن است؛ انقلاب سوسیالیستی است. چپ، سرنگونی، انقلاب، انقلاب کارگری و سوسیالیستی، همه در دستگاه فکری چپ رادیکال ناظرین بیگناه و مسافران یک قطاراند! جنبشهای اعتراضی موجود و از جمله جنبش کارگری اجزای جنبش سرنگونی اند و از آنجا که این جنبش هم چپ است و هم سوسیالیستی و هم انقلابی، دیگر ضرورتی برای بدست گرفتن استراتژی انقلاب کارگری وجود ندارد. اگر داشت این تئوریها خلق نمیشد. چپ رادیکال در دو حزب در جوانب مختلفی به هم میرسند؛ در تئوری تحزب، در برخورد به مخالفین فکری و سیاسی، در برخورد به امر انقلاب و سرنگونی، در ادبیات سیاسی جدید، در عبور از متد و نگرش کمونیستی منصور حکمت و بنیادهای کمونیسم کارگری. تفاوت اینجاست که یکی به شکست جنبش سرنگونی میرسد و در بن بست خویش نوعی آوانتوریسم سیاسی و تحزب سنتی را فرموله میکند و دیگری اعلام میکند چپ و سوسیالیسم از سر و کول کل جامعه دارد بالا میرود. هر دو امر انقلاب کارگری و پراتیک کمونیستی برای سازماندهی این انقلاب را کنار میگدارند. مشاهدات و متد تفسیرگر در هر دو یکی است؛ بدبینی و خوشبینی و دوره بندی و لایه بندی ها فرعی تراند. نتیجه سیاسی و پراتیکی که برای این احزاب فرموله میشود یک جوهر واحد دارند. هر دو برایشان امر سوسیالیسم و پراتیک سازماندهی کمونیستی در سایه میرود.

"بعد از دو خرداد و حقانیت انقلاب"
"بعد از دو خرداد" به یک تکیه گاه مشترک دو حزب تبدیل شده است. کورش مدرسی توضیح هر امری را به بعد دو خرداد وصل میکند و حمید تقوائی از بعد از دو خرداد "انقلاب و مطلوبیت و ضرورتش" را نتیجه میگیرد؛ 
" کنار رفتن دو خرداد خود حاصل ناتوانی اش در مهار حرکات اعتراضی مردم بود و شکست آن بنوبه خود حقانیت و مطلوبیت و ضرورت انقلاب و سرنگونی انقلابی حکومت را در سطح وسیعی در جامعه تثبیت کرد و به پالایش جنبش سرنگونی به یک جنبش انقلابی منجر گردید. امروز و در دوره بعد از دو خرداد جنبش سرنگونی به یک جنبش انقلابی و چپ که از یک زاویه نقد و اعتراض سوسیالیستی کل حکومت و نظام موجود را به چالش میکشد ارتقا یافته است".  
برای کورش مدرسی شکست دو خرداد و برتری افق ناسیونالیسم پرو غرب و بعد شکست آن به شکست جنبش سرنگونی منجر شده است. برای حمید تقوائی شکست دو خرداد حقانیت و مطلوبیت و ضرورت انقلاب و سرنگونی انقلابی را تثبیت کرده است. تا حالا رسم براین بود که کمونیستها از زاویه نقد عمیق شان به وضعیت موجود و نفس اینکه خواهان نظام و جامعه ای دیگر هستند، انقلابی بودند. حقانیت انقلابیگری و انقلاب اجتماعی را نتیجه هیچ اکثریت و اقلیت و شکست و پیروزی راست و سطح رشد اقتصاد و تولید و غیره نمیدانستند. امروز شکست دو خرداد "حقانیت و مطلوبیت و ضرورت" انقلاب را تثبیت میکند!؟ اگر دو خرداد شکست نخورده بود شما از این حقانیت و مطلوبیت و ضرورت انقلاب دست میکشیدید؟ این دیدگاه انقلابیگریش را مدیون عدم حقانیت راست میکند. روی پای خودش انقلابی نیست و برای انقلاب طبقه خودش تلاش نمیکند. مارکسیستها و کمونیسم کارگری انقلاب علیه سرمایه را به اعتبار ماهیت سرمایه و جامعه طبقاتی و تلاش برای نابودی و زیر و رو کردن آن نتیجه میگیرند و شرایط انقلابی را بهترین دوره برای دخالت در قدرت سیاسی و تعیین تکلیف به نفع کارگر و سوسیالیسم و راه حل کارگری برای آزادی کل جامعه میدانند. دیگران اما بنا به شرایط، یا ضرورت و مبرمیت و مطلوبیت انقلاب را به اصلاح سرمایه داری میفروشند و یا آنرا از شکست یک جنبش ارتجاعی نتیجه میگیرند. یا دوره غیر انقلابی شروع میشود و بطرف شرایط متفاوت میرویم و یا شکست ارتجاع ضرورت و مطلوبیت انقلاب و سوسیالیسم را نشان میدهد! معلوم نیست چرا قبل از آمدن دو خرداد ما بر مطلوبیت و ضرورت و حقانیت انقلاب تاکید کرده بودیم؟ آنوقت اشتباه میکردیم یا امروز شما اشتباه میکنید؟ همین دیدگاه است که در قطعنامه پلنوم 27 ضرورت انقلاب را در کشوری که آزادی سیاسی وجود ندارد نتیجه میگیرد و به تزی انترناسیونال دومی می غلطد. یعنی عملا ضرورت انقلاب را در کشوری که آزادی سیاسی دارد لازم نمیداند. وقتی همین موضوع را تذکر میدهید که ضرورت و حقانیت انقلاب از وجود و عدم وجود آزادیهای سیاسی و دمکراسی در نمی آید، توجیه میکنند که منظور آزادیهای "مد نظر خود ما" است! و البته این را نمیتواند توضیح دهد که اگر آزادیهای مورد نظر ما مستقر باشد چرا نباید به آن سوسیالیسم اطلاق کرد؟ و اصولا آیا بورژوازی میتواند این آزادیها را مستقر کند؟ این دیدگاه اگر منسجم نیست دلیلش اینست که روی چهار ستون اخبار و فاکت استوار است. اتکا به نقد کمونیستی سرمایه داری و حکومتش و سنت اجتماعی و طبقاتی جنبش کمونیسم کارگری و مکانیزمهای کارکرد و پیشروی آن ندارد. همان "چپ" رادیکال و از نفس افتاده است که با اصلاحاتی در وضعیت فکری خویش اما با همان درونمایه فکری و متدولوژیک "سوسیالیسمی" را میخواهد که معلوم نیست با اتکا به کدام نیرو و جنبش سوسیالیستی و کمونیستی متحقق میشود.

شخصیتهای انقلاب
"جنبش سرنگونی امروز در کلیت خود یک حرکت انقلابی و چپ است که کبری رحمانپورها و محمود صالحیها و اسانلوها و نازنین فاتحیها چهره های آنرا تشکیل میدهند و  با شعار "سوسیالیسم یا بربریت" و "آزادی و برابری" و دفاع از حقوق کودک، و با خواست معیشت و منزلت و درهم شکستن دیوار آپارتاید جنسی و لغو مجازات اعدام و  مذهب زدائی از حکومت و جامعه و با سرود انترناسیونال مشخص میشود".
بالاتر اشاره کردم که هم انقلاب هست و هم نیست. هم جنبش سرنگونی انقلاب نیست و هم جنبشی انقلابی و چپ و سوسیالیستی است! چهره های آنهم طبق نظر حمید تقوائی کبری رحمانپورها و محمود صالحیها و اسانلوها و نازنین فاتحیها هستند. داستان زندگی تلخ دیروز و امروز کبری رحمانپور و نازنین فاتحی را همه میدانند. داستانی که نشان تحقیر بشریت است و هنوز ادامه دارد. معلوم نیست چرا این چهره ها چهره های این انقلابند؟ آیا شهرت این تراژدیها قربانی را به چهره انقلاب و سرنگونی تبدیل میکند و یا رهبری انقلابی آنان؟ باید این را به حساب انسان دوستی حمید تقوائی گذاشت و یا به حساب تبلیغات و قرینه سازی در بحث؟ و یا صاف و ساده جمع کردن فاکت شخصیت برای تئوری ایشان؟ یا مثلا اسانلو یک سندیکالیست است و امروز متاسفانه اسیر رژیم اسلامی که باید با تلاش همه ما و دوستداران جنبش کارگری از چنگ رژیم آزاد شود. اما ایشان در خارج که بودند و بدون هیچ فشار و شکنجه ای از قانون اساسی و ضد کارگری رژیم و ظرفیتهای آن برای ایجاد تشکلهای کارگری بعنوان "خواست ما کارگران" حرف زدند. کسی نمیگوید که اسانلو باید به رژیم بد و بیراه میگفت، چون قرار است برگردد و آنجا کار کند. اما نیازی هم نبود به تمجید قانون ضد کارگری رژیم بپردازد. توجیه آن هم از زاویه برخی بعنوان "درک شرایط داخل" زیادی بیمورد است. خود حزب کمونیست کارگری مقاله منتشر کرده و همین را نقد کرده است. حالا چطور شد که ایشان به شخصیت انقلاب و سرنگونی و سوسیالیسم و چپ و همه چیز تبدیل شد؟ این دوالیسم سیاسی از کجا می آید؟
برای حمید تقوائی فاکتها و فیگورها بجای خود واقعیت زنده مینشینند و تحلیل و ارزیابی و تاکتیک و استراتژی از این فاکتها در می آیند. جنبش سرنگونی و رادیکالیسم ضد رژیمی محتوای واقعی سوسیالیسمی است که تبلیغ و ترویج میشود. مخالفت انقلابی با رژیم جایش را به سازماندهی جنبش کارگری و سوسیالیستی میدهد. استراتژی سرنگونی جایش را به استراتژی انقلاب کارگری میدهد. اگر این جنبش سرنگونی سرکوب شود و یا از نفس بیافتد، همراه با آن سوسیالیسم و کمونیسم هم شکست خورده اعلام میشود و رادیکالیسم ضد رژیمی ته میکشد. اطلاق انقلابی و سوسیالیستی به جنبش سرنگونی نشان هیچ رادیکالیسمی نیست، برعکس؛ کنار گذاشتن سیاست سوسیالیستی و عدم اتکا به سوسیالیسم کارگری بعنوان یک جنبش معین و پایه اجتماعی کمونیسم کارگری است. سرنگونی طلب ناامید از هر دو دست میشوید و سرنگونی طلب امیدوار از سوسیالیسم و امر سازماندهی انقلاب سوسیالیستی. جوهر هر دو دیدگاه مبتنی به یک درک قدیمی و پاخورده چپ رادیکال است که دورانی برو بیا داشت. اینها هرچه باشند، هر نوع سوسیالیسمی باشند، منافات جدی با کمونیسم کارگری و استراتژی کمونیستی کارگری در قبال سرنگونی  و امر انقلاب کارگری دارند. خصوصیت رادیکالیسم ضد رژیمی اینست که رادیکالیسمش را در تقابل با دیگر سرنگونی طلبان ترسیم میکند. در مورد حمید تقوائی و در این اواخر ظاهرا بقیه سرنگونی طلبان اساسا وجود ندارند و همه مانع سرنگونی اند! همین موضوع باعث میشود نقدی کمونیستی و مستمر به جنبشهای ارتجاعی و سیاستهای دست راستی نداشته باشند و عملا حزب و کمونیسم کارگری را در مقابل آنها خلع سلاح کنند. نقش و مکان و ظرفیت مخرب آنها را در تحولات نبینند و عملا یک مانع اساسی کمونیستی را از سر راهشان بردارند. آنهائی هم که هستند یا به صف "انکار گران" تعلق دارند و یا "ریگی به کفش"! مشکل نفس وجود این دیدگاه نیست، این دیدگاه قدیمی است و همیشه وجود داشته و میتواند نظر رفیق تقوائی هم باشد. این ایرادی ندارد و لازم به هیچ بحثی هم شاید نبود. اما این دیدگاه استنتاجاتی سیاسی و پراتیکی را در مقابل حزب کمونیست کارگری قرار میدهد که مهمتر از خود این نظریات هستند. مثل همیشه آوانتوریسم و پاسیفیسم و بروزات رفتار فرقه ای نتایج بن بست این دیدگاهها هستند. کمونیسم کارگری اما به اصول و نگرش محکمتر و عمیقا انتقادی و مارکسیستی متکی است. از یکسو میلیتانسی در سرنگونی و مقابله با حکومت را "انقلاب" نام نمیگذارد و از سوی دیگر از وظایف مشخص برای امر انقلاب کارگری شانه خالی نمیکند. چپ رادیکال اما ناچار است با این تئوریها نهایتا به نیروئی تکیه دهد که نه سرنگونی را میتواند متحقق کند و نه انقلاب کارگری را.
26 سپتامیر